به گزارش مشرق ، صادق هدایت نویسنده مشهوری در ایران است و عمده شهرت آن نیز به خاطر کتاب «بوف کور» است. البته این نویسنده در خارج از ایران نیز کاملا شناخته شده است و متاسفانه در برخی از اوقات ادبیات ایران را کاملا با این نویسنده میشناسند.
با این حال مناقشه بر سر این نویسنده ایرانی زیاد است؛ از شیفتگانی که هیچ نقدی بر آثار این نویسنده را بر نمیتابند و عدهای دیگر همانند محمدرضا سرشار معتقدند هدایت یک نویسنده کاملا معمولی و حتی ضعیف است و بر اثر اتفاقاتی غیرمعمولی این چنین بزرگ! و مشهور شده است.
متن زیر بخشی از مصاحبه طولانی محمد رضا سرشار نویسنده و منتقد ادبی با ماهنامه تخصصی «فرهنگ عمومی» است که با عنوان «بازخوانی انتقادی ادبیات داستانی معاصر ایران» منتشر شده است.
** داستانهای هدایت تقلیدی ناقص و دست و پا شکسته از داستانهای غربی است
سئوال: اگر اجازه بفرمائید سؤالی را در مورد هدایت مطرح کنیم از آن جهت که شما به طور ویژه روی صادق هدایت کار کردید و میتوان گفت چه در قالب کتاب و چه در هیئت بحثهای شفاهی در قالب میزگرد و نقدهای شفاهی، گمان میکنم آثار اصلی هدایت را بطور مشخص نقادی کردید. معروفترینش «حقیقت بوف کور» است که کتابی حجیمتر از خود کتاب هدایت است، هدایت از نظر ادبی و از نظر فکری چه جایگاهی دارد و اگر جوانان ما سراغ هدایت بروند چه آفاتی گریبانگر آنان خواهد شد؟ و اگر سراغ او نروند چه چیزی را از دست میدهند؟
محمدرضا سرشار: نویسندگان از دو جنبه قابل بررسی هستند: یکی از نظر زمانهای که در آن زندگی میکردند و در قیاس با همکاران خودشان؛ و یکی نسبت به ادبیات امروز و نویسندگان امروزی. هدایت در ارتباط با زمانه خودش که، اصلاً این شأن و جایگاهی را که امروزه برایش تبلیغ میشود، ندارد. من باب مثال، سعی کردهاند در همه چیز برای او سابقه پیشکسوتی جعل کنند. مثلاً به عنوان پدر داستاننویسی جدید معاصر. خوب اگر به ادعای خودتان جمالزاده پدر و آغازگر این نوع داستان هست، پس هدایت چیست؟ یک جریان که چند تا پدر نمیتواند داشته باشد! از قضا کار جمالزاده، بعضاً تلفیقی از قصهنویسی قدیم ایرانی با داستاننویسی امروز غربی است. در حالی که در مورد هدایت تقلیدی کاملاً ناقص و دست و پا شکسته از داستان غربی میشود. یعنی همان یک مقداری هم که -به تعبیر شما- امید به این بود که ما دوران گذاری را در ادبیات شروع کنیم و کمکم به یک ادبیات داستانی کاملاً بومی برسیم، برای همیشه از بین برد. برای اینکه هدایت با ادبیات داستانی گذشته ایران آشنایی نداشت. یعنی نسبت به ادبیات داستانی کهن ایران، بیسواد بود. همانطور که در ارتباط با زبان فارسی، حتی به عنوان یک فارسیزبان عامی هم نمیتواند درست بنویسد. یعنی نوشتههای او پراز غلط های آشکار است.
** نویسندهای که فارسی بلد نبود اما پدر داستاننویسی ایران بود
سئوال: یعنی این درست است که هدایت بلد نبوده فارسی بنویسد؟
محمدرضا سرشار: واقعاً هدایت فارسیاش فوقالعاده ضعیف و غلط و ابتدایی است. یعنی اگر این متون او را یک دانشآموز دبیرستانی بدون ادعای نویسندگی مینوشت، بهتر از هدایت مینوشت. (اتفاقاً در گذشته دانشآموزان مدارس ما در زبان و ادبیات فارسی قوی بودند با بوستان و گلستان و دیگر متون کهن ادبی شروع میکردند. تا آنجا که یکی از تفاخرهایی که پدران ما نسبت به فرزندان خودشان میکردند در همین زمینه بود.) مشکل هدایت کماستعدادی او در خیلی چیزها است. در ریاضی و علوم تجربی که کاملاً ضعیف است. ضمن اینکه در علوم انسانی هم ما استعداد خاصی از او ندیدهایم. این حکایت زبان فارسی هدایت است. در داستان های کوتاه، شما صادق هدایت را مثلاً با صادق چوبک مقایسه کنید؛ که تقریباً برخی از کارهایشان همزمان منتشر شده است. در این مقایسه چوبک قویتر از هدایت است با اینکه هر دو غربزده و لامذهب هستند. کمی بعد، با اندک فاصلهای، آلاحمد را داریم. در کارهای او داستانهای کوتاه خیلی بهتری نسبت به داستانهای کوتاه هدایت پیدا میشود.
بنابراین اگر بنا باشد به صرف اینکه نویسندهای مثل هدایت با فاصله زمانی ده ساله از جمالزاده [اولین کار هدایت حدود ده سال بعد از اولین کار جمالزاده منتشر شد] به صرف اینکه داستان کوتاه و بلند ایرانی متأثر از غرب را، که با جمالزاده شروع شد، قدری غربزدهتر کرده است، برای او هم فضل پیشکسوتی و شأن پدری در این موضوع قائل شویم، طبیعتاً باید برای صادق چوبک هم فضل پیشکسوتی و پدری دیگری قائل شویم. برای آل احمد فضل پیشکسوتی دیگری. همین جور با هر نویسنده قدری متفاوتی، باید یک پدر برای ادبیات داستانی معاصر کشور جدید درست کنیم! درحالیکه نه عقلاً و نه در هیچ جای دنیای متمدن، این گونه نیست. لذا اینکه عدهای هدایت را پدر داستاننویسی جدید ایران میدانند، کاملاً نادرست و جعلی است.
یک وجه پیشکسوتی دیگر میخواستند برای او در مورد آغازکننده اهتمام به گردآوری فرهنگ و ادبیات عامیانه قائل شوند. که آن هم کذب محض است. سالها قبل از هدایت ادبیات عامیانه ایران توسط غربیها شروع شد. و حاصلش منتشر هم شده بود. یعنی کاری نبود که ایرانیها شروع کرده باشند. بعد از غربیها و همزمان با هدایت، کسی چون کوهی کرمانی هست که در این زمینه کار و آثاری منتشرکرده، که خیلی هم قابل توجه است. حالا اینکه بیایند بگویند صادق هدایت چون مثلاً در این کار از حروف فنوتیک استفاده کرده و آن دیگری نکرده بود پس فضل پیشکسوتی در این امر هم متعلق به او است که نمیشود! لذا این مورد هم کذب است. از همین موارد است که هر فضلی برای هدایت قائل شدهاند دروغ است. اما اگر ترجمه آثار به زبانهای دیگر ملاک باشد، سال 1316 «پیامبر» زینالعابدین رهنما منتشر شده است. همان زمان، این اثر به زبانهای فرانسه، عربی، انگلیسی در همان زمان ترجمه و چاپ شد. اتفاقاً چاپ اول این کتاب به زبان عربی در دمشق است. و این کتاب تا پیروزی انقلاب دهها بار چاپ شد. در حالی که اولین اثر هدایت، بعد از مرگ او در سال 1332 (شانزده سال بعد)، آن هم تحت تأثیر عوامل کاملاً غیر ادبی، به زبان فرانسه چاپ شد. شما به لحاظ زبان، به لحاظ توصیف، به لحاظ ساختار و به لحاظ حجم این رمان را با «بوف کور» هدایت مقایسه کنید که مثلا یک داستان بلند 140 صفحهای است. اصلاً توانایی این دو نویسنده در داستاننویسی، غیرقابلمقایسه است. در واقع میتوان گفت به این لحاظ، زین العابدین رهنما در مقام استادی هدایت است. لذا این ادعا که او نسبت به نویسندگان همزمان خود، یک سروگردن یا بیشتر بلندتر است هم، درست نیست؛ و ادعایی بیش نیست! در واقع هدایت نویسندهای است که شاید بتوان برای او تعبیر «نویسنده گلخانهای» را به کار برد یعنی عناصر غیرادبی مختلفی جمع شدند تا هدایت را هدایت کنند. که اولین آنها همان رادیو بی بی سی و دوستان او مینوی و فرزاد در این رادیوی استعماری بودند. این غربزدگی روشنفکران و اهالی ادبیات ما هم باعث شد، که چون بی بی سی ازهدایت و آثار او تعریف کرده بود، یکدفعه به این فکر افتادند این کیست که ما تا حالا نشناختیمش؟! در خاطرات کسی مثل فرزانه هم هست؛ که میگوید: صبح روز بعد از انتشار موضوع از بی بی سی، ما راه افتادیم که ببینیم این صادق هدایت چه کسی است که تا آن روز متوجه او نشده بودیم!
** آثار هدایت فاقد ارزش خواندن است و به درد موزهها میخورد
در مورد قسمت دوم سؤال شما هم، باید بگویم: در حال حاضر آثار هدایت موجود است. داستانهای کوتاه هدایت جمعاً سیوچهارتاست، اما به غیر از سه چهارتای آنها که آنها هم به دلایل غیر داستانی و غیر ادبی بعضاً و گهگاه در میان محافل شبهروشنفکری دانشگاهی مطرح است، بقیه این داستانها، عمدتاً حتی فاقد ارزش خواندن است. نه اینکه ضعیف باشد؛ اصلاً فاقد ارزش خواندن است. ما با حضور برخی دوستان در جمعهایی آنها را نقد کردیم و آن نقد هم إنشاءالله امسال منتشر میشود. بخوانند تا دلایل این حرف مرا ببینند.
جوان امروز ما باید ببیند برای چه به سراغ این آثار میرود؟ اگر میخواهد از آنها داستاننویسی بیاموزد، بداند که چیزی دستگیر او نمیشود. ضمن اینکه برایش، غلط یا بد آموزی فنی هم دارد. یعنی با خواندن اینها ممکن است تصور کند داستاننویسی به همین آسانی است. بعد مینویسد و میبیند هیچ کس از آثار او استقبال نمیکند و در حیرت فرو میرود که چطور هدایت که ضعیفتر از او نوشت، از آثارش آن همه استقبال شد؛ اما من مینویسم کسی حاضر نیست حتی در یک مجله آن را چاپ کند؟! در نتیجه، این باعث سرخوردگی جوانان ما میشود.
یک وقت است که کسی به عنوان آشنایی با تاریخ ادبیات به سراغ آثار هدایت میرود؛ که آن بحث دیگری است. اگر کسی رشته او ادبیات است و میخواهد ببیند سیر داستاننویسی ما چگونه بوده است، عیبی ندارد آثار هدایت را مطالعه کند. به همان تعبیری که امام(ره) راجع به کمونیسم به کار بردند، خیلی از آثار داستانی از مشروطه به این طرف ما، الان فقط به درد موزههای ادبی میخورند؛ تا اهالی ادبیات، به عنوان آثار باستانی به آنها نگاه کنند و ببینند درگذشتهای نه چندان دور، مردم ما چگونه داستان مینوشتند. در آن صورت، هم خوشحال میشوند که الان ما این قدر پیش رفتهایم، واز کجا شروع کردهایم و به کجا رسیدهایم.
** «داش آکل» در آثار هدایت استثنا است اما دارای اشکالات اساسی است
آن سه چهار داستان کوتاه هدایت هم که اشاره شد، عمدتاً به علت ناقص بودن نوشته، ابهام مخل، استفاده از نمادهای کاملاً شخصی و بازیهای بیمنطق با عناصر داستان است که در حال حاضر، گهگاه در معدودی از محافل ادبی شبهروشنفکری بعضاً مطرح میشود. بعد هم این نقص و ضعفها را دال بر قوی و عمیق بودن اثر تلقی میکنند! همین داستانهای «سه قطره خون» ، «تاریکخانه» و «زنده به گور».
«داش آکل» در کارهای صادق هدایت، از جهاتی استثنا است و به نظر میرسد قصه آن را در جایی شنیده و بعد براساس آن، این را نوشته است. اما آن هم از نظر ساختاری اشکالات اساسی دارد. ولی قصهی جالبی دارد. یعنی نه زوایه دید درست و حسابی دارد، نه پرداخت شخصیت درست و حسابی دارد، نه پیرنگ معقول و سنجیدهای دارد... .
با وجود این در مورد هدایت، تب و موجی درست کردهاند که متأسفانه از طرف بعضی اساتید یا بیسواد یا مغرض، مدام طوری به دانشجویان القا میشود که تصور کنند مثلاً اگر کارهای هدایت را نخوانده باشند چیزی کم دارند. در نتیجه، اغلب، آثارش را میخرند یا اصلاً نمیخوانند یا یکی دوتای آنها را که میخوانند میبینند ارزش خواندن ندارد. یا میخوانند و لذتی نمیبرند و استفادهای نمیکنند؛ منتها روی آن را ندارند که این را به دیگران بگویند. میترسند متهم به بیسوادی شوند! من فکر میکنم هیچ شخصی که اندک آشنایی با ادبیات داستانی اصیل داشته باشد وجود ندارد که امروز از خواندن آثار هدایت حظّ ادبی ببرد.
** نقدهای هدایت به مذهب روش افراد بیسواد است
سئوال: بیتردید علاوه بر این فواید اخلاقی و فکری هم ندارد.
محمدرضا سرشار: من خواستم فعلاً بحث محتوایی نکنم. به لحاظ محتوایی که اصلاً بسیاری از این کارها مبتذل است. یعنی انسان حیرت میکند مثلاً کسی با ادعای روشنفکری، این قدر نسبت به مسائل اعتقادی و فکری جاهل باشد که مثلاً حتی وقتی بخواهد مذهب را بکوبد، این جورعوامانه بکوبد. یعنی روش او در این موارد، روش آدمهای بیسواد و عوام برای کوبیدن مذهب است. به علاوه اینکه، هیچ درونمایه عمیقی، هیچ حرف نویی، یک محتوای ارزشمند، در این آثار نمیبینیم. برای اینکه خود نویسنده از این عوالم بری و کاملاً دور بوده است.
سئوال: آیا شما نقد دکتر شمیسا [نقد که حالا چه عرض کنیم] و آن چیزی که تحت عنوان «داستان یک روح» نوشته است را ملاحظه کردهاید؟
محمدرضا سرشار: اولین نکتهای که خیلی تو ذوق من زد این بود که دیدم ایشان دنبال بهانهای بوده که برای تجدید چاپ «بوف کور» مجوزی شبه قانونی پیدا کند. من نه نشنیده و نه خواندهام، که در هیچ نقدی در هیچ جای دنیا، بیایند تمام آن داستان مورد نقد را در خلال نقد آن بیاورند. آقای شمیسا، متأسفانه این کار را کرده است. بعد، مثل معلمهای دبیرستان که مثلاً شعری را برای دانشآموزانش میخواند و معنی میکند، یک بخش از کتاب را میآورد، و راجع به آن، توضیح میدهد. بخش دیگری را میآورد. به همین ترتیب، کاملاً پیوسته و دنبال هم، داستان را ادامه میدهد.
به همین دلیل میخواهم عرض کنم که با وجود این کتاب به اصطلاح نقد آقای شمیسا، هرگز «بوف کور» هدایت در ایران عملاً ممنوع چاپ نبوده است. چون موقعی که خود کتاب اجازه نداشته آقای شمیسا با این ترفند کتاب را چاپ میکرده است.
بعد از آن هم، به نظر من، کار ایشان نقد نیست و بیشتر یک تفسیر شخصی اغلب فاقد پشتوانه واقعی از متن اثر است. چون من ندیدم که ایشان به معنی واقعی وارد نقد عناصر ساختاری اثر شود. عمدهی کار او معنی کردن و تفسیر کردن این اثر؛ آن هم عمدتاً متأثر از نقدهای ماقبل خودش است. همان تعابیر شبه روانشناختی و انطباق اینها روی اثر و اینگونه بحثها.
در واقع عمده نقدهایی که بنده در مورد بوف کور دیدم، نقدهای ادبی نیستند. یعنی در بهترین شکل آنها، تفاسیر شبه روانشناختیاند، من کلاً آقای شمیسا را اگر بخواهیم با این نقد دربارهاش قضاوت کنیم منتقد ادبی نمیدانم.
سئوال: شما فرمودید شمیسا اصلاً بحث ساختاری نکرده است، آیا به لحاظ محتوا فکر میکنید حرفهایی که او زده واقعیت نفس الامری دراثر صادق هدایت دارد یا کاملاً تفسیر به رأی شخصی است؟
** خانلری میگفت هدایت را بت نکنیم
محمدرضا سرشار: عرض کردم، خود هدایت هم جلو جلو پیشبینی کرده بود که بعدها چنین چهره اسطورهای از او درست و چنان تفاسیر عجیب و غریبی از برخی آثارش بکنند. خانلری هم در همان زمان خوب گفته است که سعی نکنیم از هدایت یک بت بینقص درست کنیم. با اینکه او به تعبیری خود رفیق هدایت بوده است.
نه. این چیزهایی که آقای شمیسا به این اثر نسبت میدهد اغلب فاقد پشتوانه استدلالی و متنی -از خود «بوف کور»- است. بخش اعظم نقد بنده بر «بوف کور»، نقد نوشتههایی است که به اسم نقد درمورد این اثر نوشته شده؛ و از جمله -اگر اسم هم نبردم- بخشی از آن، نقد همین نوشته ایشان بوده است. خوشبختانه آن کتابی که آقای فرزانه به عنوان خاطراتش منتشرکرد چون واقعیاتی را در آنجا آورده است، دانسته و ندانسته پته خیلی از نقدوارهها و تفاسیر نوشته شده بر «بوف کور» را روی آب ریخته است.
برچسب ها : محمدرضا سرشار , صادق هدایت ملعون , نقد آثار صادق هدایت , بوف کور , توهین هدایت به دین , شبه روشنفکر , کارهای مبتذل صادق هدایت ,